نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

چه زود گذشت

  سلام مامانی این روزها که میریم خونه عمه پیش نی نی اوچولوش یاد نی نی هات میافتم یادت میاد فینگیلی اون موقع ها چقدر صدا دار  شیر میخوردی روم نمیشد هیچ جا بهت شیر بدم چه ملچ مولوچی میکردی پیش دکتر بردمت پیش این خانم قدیمی ها بردمت ولی تا چند وقت پیش پر صر و صدا شیر میخوردی یادش بخیر نی نی هات گلم هر کی یه تجویزی میکرد ولی من به حرف هیچ کس گوش نکردم و کار خودم رو کردم البته دکتر گفت مدل خوردنت اینجوریه خانمی امروز خیلی ماه بودی از صبح زود بیدار شدی و عصرم نخوابیدی ولی گریه نگردی گلم الانم لالایی و مامانی دلش برات تنگ شده فدا خانم خوشگله خودم بشم خوب بخوابی زندگیم شب خوش ...
13 خرداد 1390

فنچک

نی نی گل من مامان فدات بشه دخترم امروز صبح از خواب بیدار شده بودی و بعد اینکه شیر خوردی بازوی مامانی رو تا نیم ساعت محکم تو بغلت گرفته بودی و ول نمیکردی قربون دستای کوچولوت برم فسقلی . این روزا زیاد بهانه گیری میکنی همش باید بیام پیشت بشینم باهات بازی کنم و به هیچ کاری نمیرسم فدای سرت همش فدای یه خنده بامزت فسقلی ژست های خوابت خنده هات شیطونی هات چهاردست و پا رفتنت ددری بودنت فضولیهات همه و همه یه عالمه به مامانی انرژی میده و خوشحالش میکنه عزیز مامان یه سبد بزرگ اسباب بازی و یه عالمه توپ و استخرت رو ول میکنی میدوی دمپایی های منو بر میداری گل سرهامو میکشی کی برد کامپوتر رو میخواهی از دست تو فنچک (دایی بابایی گفته فنجک غلطه آخه دکتر  اد...
12 خرداد 1390

نازگل در استخر توپ

بابایی مهربون نازنین زهرا دیروز زحمت کشید و برای دخمل شیطون بلاش یه استخر با یه عالمهههههههه توپ خرید تا دخملش باهاشون بازی مازی کنه این دخمله  اینم عکسهاش که بابایی هنرمند براش درست کرده مرسییییییی بابایی       ...
11 خرداد 1390

مادرانه

                                                    سلام دختر عزیزم خانم خانما دوباره تو خوابی و طبق معمول من دلم برات تنگ شده فرشته کوچولو این روزها که پسر عمه فسقلیت به دنیا اومده من متوجه میشم که ماشالله تو چقدر بزرگ شدی و چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم چه شبهایی که انگار قرار نبودصبح بشه مثل این فیلم ترسناکا که شب تمومی نداره مامانی نمی دونی چقدر سخته شاید من ما...
11 خرداد 1390

رانندگی نازنین زهرا

سلاممممم سلاممممم من جیگر طلا خیلی شیطون شدم چند روز پیش با بابایی و مامانی رفتیم ددر من چون  وقتی با موتور می ریم بیرون جاهای خلوت میرم جلو پای بابایی میشنم تو ماشینم دوست دارم به جای بابایی رانندگی کنم اینقدر غر زدم تا وقتی رفتیم گاز بزنیم رفتم نشستم جلو بابایی  و رانندگی کردم  الان هم چند روز یاد گرفتم مامانی که چادر سر میکنه دست دسی می کنم که برم ددر باباهم که لباس می پوشه می دوم میرم شلوارش رو می چسبم  می خندم تا گول بخوره من ببره ددر . دیگه چکار کنم من شیطون بلام دیگه         نازنین زهرا در حال رانندگی و تفکر   مامانی قربون خنده هات بشه   ...
9 خرداد 1390

منم حسودی بلدم

  سلام نی نی ها من شیطون بلا خوابم امروز برا اولین بار پسر عمم رو دیدم و حسودی هم کردم تا دیدم عمه داره به حسن کوچولو شیر میده دهنمو باز کردم و غر غر کردم تا مامانی بهم شیر داد بابایی و مامانی که سید حسن رو بغل میکردند من همین جوری با ناراحتی نگاهشون میکردم و دوست داشتم منو بغل کنند الان هم اومدم خونه خودمون گرفتم خوابیدم که دیگه مامانی بابایی فقط منو بغل کنند ...
9 خرداد 1390

به دنیا خوش اومدی نی نی کوچولو

        سلام این چند روز که ما نبودیم رفته بودیم یه نی نی خوشمل برا عمه نازنین زهرا بیاریم امروز حسن کوچولو رو بردیم خونشون حسن کوچولو دیروز ظهر به دنیا اومد نی نی فسقلی خوش اومدی اینم چند تا عکس از این فسقلی راستی حسن کوچولو یه وبلاگ داره حتما سر بزنید hasankocholo.niniweblog.com     ...
9 خرداد 1390